
شوق تماشا
بـيـا بـا خـنـده اي جـانـا تـو قـلـبـم شـاد كـن يـارا
بـه لـطـفـي، لحـظـه اي از بند غـم آزاد كن ما را
تو چون اركـيده زيبايي، چو مريم مجـلس آرايي
حـضـورت شـاد ميسـازد دل غمگـين ترين ها را
درين مجموعه هستي چنان شاداب و سرمستي
كه رفتارت به كوران هم دهد شـوق تمـاشا را
بديـن شـادي و زيـبـايي، اگـر در بـاغ گـل آيـي
فـرامُـش ميكند بلـبل غـزلـخواني بـه گلـها را
اگـر توفـيـق ميخـواهـي، فقـط امروز را درياب
مـخـور در زندگـي هرگـز غـم ديـروز و فـردا را
مـنم مفـتون ابرويت، امام از چشم جادويت
كه بر هم ميزند هر شب پياپي خواب «شيوا» را
( جاويد صلاحي «شيوا» )

فرصت تماشا
بي تو زندگي مرگ است، هيچ چيز زيبا نيست
اين حقيقتي محض است، قصه نيست... رؤيا نيست...
چشم باز تو دنيا، چشم بسته ات مرگ است
بين خواب و بيداري، فرصت تماشا نيست...
زير نم نم باران، قطره قطره فهميدم
درد قطره تنهايي است... درد قطره دريا نيست...
با تو همنفس بودن، عزم کوه ميخواهد
پاي رفتنم لنگ است، اين نفس مهيّا نيست...
(مسعود جعفري)
شاعر شده ام
شاعر شده ام اوج در اوهام بگيرم
هي رقص كني از تنت الهام بگيرم
شاعر شده ام صبر كنم باد بيايد
تا يك غزل از رو سر يات وام بگيرم
هي جام پس از جام پس از جام بياري
هي جام پس از جام پس از جام بگيرم
آشوب شوي در دلم آشوب بيفتد
آرام شوي در دلت آرام بگيرم
سهمم اگر افتادن از اين بام بيفتم
سهمم اگر اوج است از اين بام بگيرم
سنگي زدم و پنجره ات باز... ببخشيد
پيغام فرستادم پيغام بگيرم
شاعر شدم اقرار كنم وصف تو سخت است
شاعر شدم از دست تو سرسام بگيرم.
(محمدحسين ملكيان )
نظرات شما عزیزان:
|